عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید اینجا همه ی مطلبا قروقاطیه

چقدر سایت مورد پسند شماست؟

تبادل لینک هوشمند

http://cutewebsite.loxblog.com/ لینکم منو لینک کردین بهم خبر بدین

 

 

 







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 81
بازدید کل : 15708
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 65
:: کل نظرات : 2

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1
:: بازدید ماه : 81
:: بازدید سال : 238
:: بازدید کلی : 15708

RSS

Powered By
loxblog.Com

همه چی در هم بر هم

اوه چه شباهتییییی
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:15 | بازدید : 158 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:12 | بازدید : 111 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

دخت رباس بتونه سر دو دقه اعصاب شوهرشو خورد کنه

وگرنه دختر نیس که هویجه خخخخزبان درازی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:10 | بازدید : 114 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

بوسه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چه مظلوم افتاده خخ
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:10 | بازدید : 123 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:10 | بازدید : 127 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

شاهی بود که برای سرگرمی خود یک بازی ساخت....!
که دونفر باهم بر روی یک ترازو می رفتند..
و فرد سبکتر را می کشت..
من و یارم هم باهم افتادیم..
برای اینکه یارم زنده بماند..
 
ده  روز غذا نخوردم..
 در روز مسابقه خود را سبکتر گرفتم...
غافل از اینکه یارم..
به پای خود وزنه بسته بود...!!!!!!!!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خیلی دوسش دارم
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:8 | بازدید : 97 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 22:6 | بازدید : 151 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

زندگي تا مرگ !!!!!
زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت

و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !

چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم

و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!

هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی

از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !

نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم

ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !
بنده خدا سر شب یک کتک

مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد
که شیشه همسایه را نشکند

و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم
پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!

دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم

در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم

ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر

چندین و چند منفی انضباط گرفتم !
البته به محض اینکه به اخلاق ایشان

آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !

هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی

در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد

( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!

بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک

کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌ از واحدهایش مانده بود
تا پاس شود ، به من داد !!!!

بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند

باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .
رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،

گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار

که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!

سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون
که در ترشی قرار داشت !

قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری
و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !

چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا
که می‌خواست بره کلاس اول ،

دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا

می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !

شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم

و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم .
به علت اینکه حقوق بازنشستگی

ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ،

دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم

رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .
معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده

ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها
یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !

هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،

پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند

هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست

و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم
تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !

نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،

زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا
بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!
گریهآرام


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 21:25 | بازدید : 258 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

جوک درمورد خانومها
بچه: چرا عروس لباس سفید میپوشه؟
مامان: چون بـهـتـرین خاطره زندگیشـه
بچه: چـرا دامـاد مــشـکـی مـیـپـوشـه؟
.
.
مامان: خـــفه شـــو برو تو اتاقت
.

.

.

 
یه روز یه زن نویسنده به برنارد شاو گفت:
اگر من زن تو بودم تی فنجون چایت سم میریختم
برنارد شاو هم گفت :
اگر تو زن من بودی من هم بدون معطلی اون فنجون رو سر میگشیدم
 .

.

.


مسابقه پیامکی ایرانسل (هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ
سوال:
۱: اب خوبه؟ بله
۲: درخت چه رنگ است؟ سبز
۳: اهن سفت تره یا پنبه؟ اهن
سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود و اون روز تو خلوت
خودش به چی فکر میکرد!؟
.

.

.

از زندگی رازهایی میدانیم که به شما نخواهیم گفت (دکتر علی شریعتی در حال لجبازی)

 یه سوال ذهن منو مشغول کرده ….. چرا شلوار سفید می پوشی خاکی میشه ،رنگش سیاهه؟ ولی وقتی شلوار مشکی می پوشی خاکی میشه، رنگش سفیده؟

پشت هر مرد موفقی . .. . بالاخره یه روز میخاره ..... چیه؟ فکر کردی می خوام بگم پشت هر مرد موفقی یه زنه؟ عمرا از این چیزا بگم!!!

قررررررررچ.......قرررووووووچ........کرووووووووچ.........کرررااااچ.........کروووووووچ........ کروووووووچ........کرییییییییچ (دکتر علی شریعتی در حال خوردن خیار)


اتاقمو تمیز کردم هر چی بشقاب و دستمال کف اتاق بود بردم. حالا نیم ساعته دوتا هسته میوه تو دهنمه جایی ندارم بندازم

 
   نامرد من فيزيکم خوب نيست تو بهم فيزيک برسون منم ادبيات بت ميرسونم(دکتر شريعتي به دکتر حسابي سر امتحان فيزيک)


    طرف اومده با عصبانیت می گه این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمیشه....بیا تو باهاش حرف بزن …نفهمیدم داره به من فحش میده یا به یارو

لذت بردن يعني بري مهموني، دخترشون برات شربت بياره، آروم بگي :خودتون درست کردين؟؟، اونم با عشوه بگه : بله، نوش جان، تو بگي : پس نمي خورم ، مرسي

آیا میدونستین وقتی لبهاتون رو غنچه کنید دماغتون گشاد میشه ؟
حالا بشه یا نشه دلیل نداره تو الان اونجوری کنه ضایع !



مـا بـا خوردن یه رانی ۱۰ کالری بدست میاریم و برای خوردن دو تیکه ی آخر درون قوطی ۱۲ کالری مصرف میکنیم !

زبان درازی
 

مراقب سر جلسه امتحان اومد گفت کارت ورود به جلسه ؟؟؟ گفتم اصن به قیافه من میخوره درسخون باشم جای کسی‌ بیام امتحان بدم ؟ گفت خداییش نه و ول کرد رفت …

نامزد لره با یه حس عاشقانه کنار دریا به لره میگه : آرزومه که تو دستای تو بمیرم. لره میگه شیر دات گیت ز مو رد کن!!( فرستاده شده توسط زیبا)

ترکه زن ژاپنی میگیره هر پنج دقیقه بهش میگه خوب خوابت میاد برو بگیر بخواب....!

هر وقت تونستی با تقلب نمره خوب بگیری به خودتت افتخار کن و گرنه با خرخونی هر کسی می تونه ٢٠ بشه ! o.0

غضنفر زنگ میزنه قم میگه آقا لطفا یه امام جمعه برای ما بفرستین... میگن: یکی فرستادیم... غضنفر میگه: اونو کشتیم باهاش امامزاده ساختیم یکی دیگه بفرستین !!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 21:23 | بازدید : 172 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )

خدایا!می خواستم درباره ی نعمت هایت بنویسم,اولین چیزی که یادم امد انسان ودومی طبیعت بود.گفتم انسان و طبیعت چه ربطی به هم دارند؟یادم افتاد انسان از جاک درست شده.خاک جزوی از طبیعته.بازم فکر کردم تا این انشاء که الان برات می نویسم یادم اومد گوش کن: انسان یک موجود خارق العاده است کهتو افریدیش.انسان مثل طبیعت می ماند.بدنش از خاک است.ولی نباید فکر کند که فقط یک خاک است. اون باید بداند که می تواند در خودش درخت و گل پرورش بدهد. اما اگر این را بداند باید بداند چگونه پرورش بدهد. اون می تواند با انجام کار های خوبدرختان تنومند وقوی وگل های زیبا پرورش دهد. او می تواند با همین کار ها اسمان قلبش را صاف وابی با تشعشعات طلایی خورشیدنگهدارد. او می تواند با گریستن برای ائمه ی مظلوم گل ها ودرختان سرزمینش را سیراب کند.اگر انسان تا اخر عمر همین کار هارا انجام دهد,مطمئنا جنگلی بزرگ خواهد داشت.به امید روزی که همبوسه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اخی نازییییییییی
یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت 21:20 | بازدید : 201 | نوشته ‌شده به دست شقایق | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0